سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نطفه

پخش کنندگان اینترنتی فیلم شدیدا هتاکانه علیه رسول الله (ص)اینبار با هیچ زبانی قابل وصف نیست، مسلمانان! توهین بدتری به پیامبرمان نمیتوانستند بکنند،بپاخیزید و گوش این بیشرم ها را با فریادتان پاره کنید.


نوشته شده در یادداشت ثابت - چهارشنبه 91/6/23ساعت 11:8 صبح توسط عارفه نظرات ( ) |

به نام خدای علی (ع)

 

امروز عجیب دلم گرفته است برای یک هفته پایان نامه ام را کنارگذاشتم  و شروع به نوشتن مقاله ای برای جشنواره کلام علی (ع) کردم با موضوع دنیا و دنیا پرستان و ضرورت عبرت گیری از گذشتگان در کلام علی (ع) سراغ کتاب ها و مقاله هایی که در این خصوص نوشته شده بودند رفتم  کتاب خوب سیری در نهج البلاغه شهید مطهری در این زمینه خیلی کمکم کرد به جرأت می توانم بگم که چند مقاله ای که درباره این موضوع( دنیا) پیدا کردم همان حرف های شهید مطهری در این کتاب بود. به جز این کتاب ، کتاب اوصاف پارسایان اقای سروش هم خواندم ، می تونم بگم که دنیا از منظر حضرت علی (ع) کمتر کار شده و هنوز هم جای کارکردن دارد در نهج البلاغه حضرت علی (ع) مدام دنیا پرستان را مخاطب فرار می دهد و آنها را تشبیه به سگ های درنده و شترانی پای بسته و راه گم کرده  می کند که به زخارف دنیاقناعت کردند و از آخرت و قیامت غافل ماندند حضرت علی (ع) در جای جای نهج البلاغه از بی اعتباری دنیا سخن گفتند وآن را مانند ماری دانستند که پوستی نرم و زهری کشنده دارد یا از استخوان خنزیری که در دست بیماری جذامی باشد پست تر می داند  در نهج البلاغه دنیا و آخرت رابطه طولی دارند کسی که  آخرت دارد دنیا را نیز دارد در کلام علی دنیا فی نفسه مذموم نیست بلکه تعلق به دنیا و وابستگی به زخارف ناچیز دنیا مذموم است. دنیا صرفاً یک گذرگاه است و همه چیز در رابطه با این گذرگاه اهمیت مو ضوعی ندارد بلکه ناپایدار و فانی است دنیا دار تغییر و مجاز و آخرت دار خلود و ثبوت و قرار معرفی شده   خیلی احساس خوشحالی می کنم که خدا بهم توفیق داد و نهج البلاغه را خوندم امیدوارم که این آخرین بارم نباشه که نهج البلاغه را می خونم وقتی که این مقاله رو تمام کردم  ( البته نیمچه مقاله چون زیاد خوب از آب در نیومد ) احساس غمی و دلتنگی بهم دست داد کاش همیشه چنین مقاله هایی به تورم بخورد و دوباره روی نهج البلاغه تحقیق کنم


نوشته شده در جمعه 91/3/19ساعت 5:0 صبح توسط عارفه نظرات ( ) |

در اینجا من می خواهم به معرفی کتاب عوارف المعارف نوشته شیخ شهاب الدین عمر سهروردی (م 539هـ)یکی از نخبگان زنجان در عرصه عرفان اسلامی بپردازم در ابتدا به زندگینامه این عارف بزرگ اشاره می کنم

 

شیخ شهاب الدین ابو حفص عمربن محمد سهروردی ملقب به شیخ الاسلام در اوایل شعبان 539 و به قولی در اواخر

 

 رجب آن سال ، در سهرورد زنجان ولادت یافت

در بغداد نزد عم خویش شیخ نجیب الدین سهروردی تلمذ کرد . شیخ شهاب الدین در فقه و حدیث شاگرد عمویش و ابوالقاسم بن فضلان و ابوالمظفر هبة الله و معمربن فاخر و ابی زرعه مقدسی و ابوالفتح طائی و جماعت دیگر از فقها و محدثان نیمه دوم قرن ششم هجری است  

در تصوف به شیخ عبدالقادر گیلانی و شیخ ابوالسّعود بغدادی و شیخ ابو محمد بن عبد یا عبدالله بصری ارادت داشته است

البته به موجب روایت ابن خلکان عبدالقادر گیلانی هم جزو مشایخ شهاب الدین بوده است اما ظاهراً تعلیم شهاب الدین در نزد عبدالقادر در علوم دینی بوده است ، نه در تصوف

شهاب الدین با آنکه بیشتر به عنوان شیخ صوفیه شهرت داشت در حدیث و فقه نیز از علماء بزرگ عصر محسوب می شد و حتی در فقه فتاوی خاص نیز داشت

البته این مشایخ ظاهراً از مشایخ خدمت و صحبت شیخ شهاب الدین بودند . اما استاد بزرگ شهاب الدین در طریقت و به اصطلاح شیخ خرقه و تلقین ذکر او عمویش می باشد

سهروردی از شهرت بسیار خوبی برخوردار بوده ، به نحوی که به هرکدام از حکام زمانش که نامه ای نوشته است آن حاکم با کمال ارادت ، خواهش او را پذیرفته است این در حالی است که وقتی سهروردی از دنیا می رود تمام ثروتش به اندازه هزینه کفن و دفنش نمی شود اعتماد خلیفه عباسی الناصر لدین الله در حق او چندان بود که او را به سفارت نزد سلاطین و امراء عصر می فرستاد از جمله چند بار از جانب خلیفه به دربار « الملک العادل» به سفارت رفت و یک بار نیز به عنوان رسالت نزد سلطان روم علاءالدین کیقباد سلجوقی رفت می گویند که نجم الدین رازی پس از نگارش کتاب مرصاد العباد تحت تأثیر شهرت سهروردی مقدمه ای به کتابش می نویسد وتقدیم سهروردی می کند سهروردی مقدمه را می خواند وبه رازی می گوید من نه مقامی دارم که به تو بخشم و نه پولی دارم که به توبدهم اما تو را به علاءالدین کیقباد سلجوقی توصیه می کنم .

در طی این سفارتها و همچنین در ضمن مسافرتهای دیگر از جمله حج به ملاقات بعضی ازمشایخ عصر نایل شد در آخرین سفر حجش به سال 628هـ میان او و ابن فارض ( عارف و شاعر معروف مصر ) ملاقاتی دست می دهد که شهاب الدین به عده ای از اصحاب ابن فارض از جمله پسر ابن فارض خرقه داد

شهاب الدین یکبار نیز با ابن عربی ملاقات کرد و ابن عربی او را عبد صالح خوانده است

شیخ سعدالدین حمویه که ازخلفای نجم الدین کبری است در حق سهروردی گفته است :

نور متابعة النبیّ(ص) فی جبین سهروردی شیءٌ آخر

سعدی هم افتخار شاگردی سهروردی را داشته و از او چنین یاد می کند

مرا شیخ دانای مرشد شهاب          دو اندرز فرمود بر روی آب

یکی آنکه در جمع بدبین مباش     دگر آنکه درنفس خودبین مباش

کمال الدین اسماعیل اصفهانی هم هر چند ظاهراً به دیدار شیخ نایل نیامد لیکن باب نوشت و خواند گشوده بود و نامه یی از شیخ در دست است که در آن با محبت و شفقت شاعر اصفهان را نصیحت میکند

کمال الدین اسماعیل در ستایش سهروردی اشعاری دارد که این نشان میدهد که شیخ در زبان فارسی هم سخن شناس بوده است و این نکته تردیدی را که ممکن است در انتساب شعرفارسی به شهاب الدین به خاطر آید نفی می کند

نمونه ای از شعر فارسی سهروردی

بخشای بر آنکه بخت یارش نبود        جز خوردن اندوه تو کارش نبود

در عشق چه حالتیش باشد که در آن   هم بی تو و هم با تو قرارش نبود

از شعر عربی او هم ابن خلکان نمونه هایی ذکر می کند

تأثیر شیخ شهاب الدین در نشر و توسعه تصوف نه فقط از طریق مجالس وعظ و ارشاد و تربیت مریدان در خانقاه و مدرسه بود بلکه تا حدی نیز از طریق کتابهایش بود که در شرح عقاید صوفیه یا نقد آراء اهل بدعت بود

1ـ اعلام الهدی و عقیدة اهل التقی که در مکه تألیف کرد

2ـ جذب القلوب الی مواصلة المحبوب

3ـ رشف النصائح الایمانیّه و کشف الفضائح الیونانیة

 این کتاب که بعدها ضیاءالدین مسعود شیرازی از شاگردان امام فخر رازی به آن جواب داد این رساله را شیخ شهاب الدین ظاهراً به این قصد نوشت که خلیفه الناصر را در مبارزه با اسماعیلیه و با اقاویل فلاسفه که تا حدی مرجع دعاوی اسماعیلیه بود تشویق کرده باشد این رساله به یک معنی دنباله کاری بود که امام محمد غزالی در تهافت الفلاسفه شروع کرده بود .

4ـ دو فتوت نامه به فارسی

با توجه به علاقه خلیفه ناصر به مسئله فتوت و مخصوصاً با شهرت و نفوذی که شهاب الدین در مسایل مربوط به تصوف داشته است شهاب الدین در ترویج این طریقت در بین فارسی زبان تأثیر قوی داشته است

5ـ عوارف المعارف

 که شهرت جهانی را برای سهروردی به ارمغان آورد و از طرف دیگر در بیشتر نقاط از قلمرو اسلام این کتاب آنچنان اهمیت داشته که تدریس این کتاب به عنوان شرط اول تأسیس خانقاه به شمار می رفته است . که از نظر منابع عرفانی جزء امهات کتاب است به گونه ای که این اثر بسیار منظم و دقیق طرح شده و این در حالی است که در کتاب های عرفانی معمولا ً نظم ندارند .

این کتاب در زمان خود سهروردی به فارسی ترجمه شده است و قدیمترین ترجمه فارسی آن ظاهراً همان است که اسماعیل بن عبد المؤمن در سال 655هـ کرده است و کار آقای قاسم انصاری هم تصحیح انتقالی ترجمه ابو منصور بن اصفهانی متعلق به قرن هفتم بوده است آقای قاسم انصاری می گویند که من برای اینکه مترجم را بهتر بشناسم نامه ای به استاد مجتبی مینوی نوشتم و ایشان  در جواب نوشتند که من و فروزانفر به دنبال اطلاعات مورد نیاز شما گشتم اما مطلب قابل توجهی پیدا نکردیم اما با این وجود با توجه به اثار عبدالمومن اصفهانی و بزرگانی که با او در ارتباط بودند معرفی خوبی در کتاب آمده است

شرح حال مترجم

نام وی اسماعیل بن عبد المؤمن ابی منصور ماشاده است و کتاب عوارف را ، به خواهش دوستان و به پاس ارادتی که به عبدالسّلام کاموی داشته ، در سال 665 هـ از عربی به فارسی بر گردانده است (عبدالسلام کاموی از مریدان شهاب الدین سهروردی بوده و محضر او را درک کرده است مترجم هم از مریدان و شاگردان عبدالسلام کاموی است و این هر سه تقریباً در یک قرن می زیسته اند تاریخ وفات عبدالسلام کاموی بنا به قول خواجه عمادالدین کرمانی ، سال 705هجری است ) باتوجه به نام کسانی که مترجم در اثر خود از آنان یاد کرده است معلوم می شود که وی از مریدان عبدالسلام کاموی و تاج الدین اشنهی( یا اشنوی ) بوده و در قرن هفتم می زیسته است . علاوه بر کتاب حاضر آثار دیگری داشته که آماج بیمهری روزگار گردیده و ناشناخته مانده است .

آثار موجود مترجم

1ـ ترجمه عوارف المعارف سهروردی

2ـ ترجمه پنج پرسش و پاسخ که اصل آن از تاج الدین اشنوی است

در راه مکه و مدینه سوالی چند یاران و همصحبتان از تاج الدین اشنوی کرده بودند که به تازی جواب آن گفته یاران از این ضعیف التماس کردند که آن نیز پارسی کن آن نیز میسر شد

3ـ تحفه اهل الوصول فی علم الفصول

علت تألیف چون امام ابو محمد بن خدادادبن ابی بکر یوسف اشنهی وفات یافت

فصولی چند که از بهر مبتدیان بر وی اقتراح کرده بودند به دست این ضعیف افتاد و چون منبع معانی و معدن علوم وجدانی بود اگر پراکنده می ماند دست حوادث آن را مبتر می گردانید این بود که فصول را جمع کردم و با دیگر تصانیف او ضمّ کردم و نام ان تحفه اهل الوصول فی علم الفصول نهادم

شاعری مترجم

با توجه به اشعاری که در ترجمه عوارف و کتاب تحفه اهل الوصول آمده و اشارات متعددی که مترجم در تألیف تحفه به خود دارد و مخصوصاً مدیحه ای که در اغاز این کتاب از خود آورده است شاعری او روشن می شود

ترجمه های دیگری هم از عوارف المعارف شده است یک ترجمه ایی از ظهیرالدین عبدالرحمن بن بزغش که خود از مشایخ سهروردیه بوده است در فارس ، یک شرح فارسی نیز براساس همین ترجمه به وسیله نواده ظهیرالدین ـ جنید بن فضل الله بن عبد الرحمن که صدر لقب داشته است ـ جهت شاه شجاع آل مظفر تألیف شده است

عماد فقیه کرمانی هم عوارف المعارف را به عنوان طریقت نامه به رشته نظم کشیده است

کتاب عوارف المعارف که مشتمل ب شصت و سه باب است شهاب الدین تقریباً در تمام مسایل و تجارب صوفیه به بحث پرداخته است و سعی کرده در هر باب حقیقت آراء و آداب متصوفه را از آنچه مدعیان در آن باب دارند باز نماید و ساحت صوفیه را از اتهامات مخالفان تنزیه کند از این رو در اغاز کتاب ، شیخ از منشأ علوم صوفیه ، برتری علم آنها و توجه آنها به تصفیه قلب و باطن به تفصیل صحبت می کند ماهیت تصوف و سبب آن که قوم به این نام خوانده شدند با ذکر کسانی که به صوفیه منسوب می شوند و از آنها نیستند در دنبال این مباحث می آید . در باب شیخ و خرقه مشایخ و همچنین در باب رباط و خانقاه نیز به تفصیل سخن می گوید و بحث را به اختلاف احوال مشایخ در سفر و مقام و در باب آداب مربوط به سفر می کشد و حتی از تفاوت بین احوال صوفیه متجرد و متأهل سخن می گوید چهار باب درباره سماع ـ سه باب درباره چله نشینی و دو باب درباره اخلاق . اما در باب آداب که منشأ تربیت و اخلاق صوفیه است با تفصیل بیشتر صحبت می کند از آداب طهارت و نماز گرفته تا آداب خور و خواب وصحبت . آخرین ابواب کتاب هم در باب احوال روح ، مکاشفات صوفیه و مسایل مربوط به خواطر و واردات و احوال و مقامات است که سرانجام منتهی به بحث دربرخی اصطلاحات قوم و در مسایل مربوط به بدایات و نهایات می شود تمام این ابواب را نویسنده با ذکر احادیث نبوی و روایات مشایخ اغاز می کند و اشتمال به کتاب بر اطلاعات و معلومات تاریخی آن را جالبتر می نماید بعضی بابها از جمله آنچه در باره روح و نفس دارد از لحاظ روانشناسی صوفیه اهمیت خاص دارد درباره احوال و مقامات هم آنچه در عوارف المعارف آمده است شامل نکات دقیق است و این مسئله با این دقت در کلام متقدمان نیست .

عوارف المعارف مثل رساله قشیریّه خلاصه جامعی از تمام تعالیم صوفیه را عرضه می کند ودر این کتاب شهاب الدین مخصوصاً به آداب و اخلاق صوفیه توجه دارد و این نکته ازمواردیست که عوارف المعارف را با احیا ء علوم الدین امام غزالی پیوند می دهد

 


نوشته شده در یکشنبه 89/9/7ساعت 2:28 عصر توسط عارفه نظرات ( ) |

آهسته باز از بغل پله ها گذشت

در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود

امّا گرفته دور و برش هاله ای سیاه

او مرده است و باز پرستار حال ماست

در زندگیّ ما همه جا وول می خورد

هر کُنج خانه صحنه ای از داستان اوست

در ختم خویش هم به سر کار خویش بود

بیچاره مادرم

 

2


هر روز می گذشت از این زیر پله ها

آهسته تا بهم نزند خواب ما

امروز هم گذشت

در باز و بسته شد

با پشت خم از این بغل کوچه می رود

چادر نماز فلفلی انداخته به سر

کفش چروک خورده و جوراب وصله دار

او فکر بچه هاست

هر جا شده هویج هم امروز می خرد

بیچاره پیرزن همه برف است کوچه ها

 

3


او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش

آمد به جستجوی من و سرنوشت من

آمد چهار طفل دگر هم بزرگ کرد

آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال

هر شب در آید از در یک خانه ی فقیر

روشن کند چراغ یکی عشق نیمه جان

 

4


او را گذشته ای است، سزاوار احترام:

تبریز ما! به دورنمای قدیم شهر

در«باغِ بیشه» خانه ی مردی است با خدا

هر صحن و هر سراچه یکی دادگستری است

اینجا به داد ناله ی مظلوم می رسند

اینجا کفیل خرج موکل بود وکیل

مُزد و درآمدش همه ص÷رف رفاه خلق

درباز و سفره پهن

بر سفره اش چه گرسنه ها سیر می شوند

یک زن مدیر گردش این دستگاه

او مادر من است

 

5


انصاف می دهم که پدر رادمرد بود

با آنهمه درآمد سرشارش از حلال

روزی که مُرد روزی یک سال خود نداشت

اما قطارها پُر از زاد آخرت

وز پی هنوز قافله های دعای خیر

این مادر از چنان پدری یادگار بود

تنها نه مادر من و درماندگان خیل

او یک چراغ روشن ایل و قبیله بود

خاموش شد دریغ

 

6


نه، او نمرده، می شنوم من صدای او

با بچه ها هنوز سر و کله می زند

ناهید، لال شو

بیژن، برو کنار

کفگیر بی صدا

دارد برای ناخوش خود آش می پزد

 

7


او مُرد ودر کنار پدر زیر خاک رفت

اقوامش آمدند پی سر سلامتی

یک ختم هم گرفته شد و پُر بَدَک نبود

بسیار تسلیت که به ما عرضه داشتند

لطف شما زیاد

:اما ندای قلب به گوشم همیشه گفت

.این حرف ها برای تو مادر نمی شود

 

8


پس این که بود؟

دیشب لحاف رد شده بر روی من کشید

لیوان آب از بغل من زد کنار،

در نصفه های شب.

یک خواب سهمناک و پریدم بحال تب

نزدیکهای صبح

او باز زیر پای من نشسته بود

آهسته با خدا،

راز و نیاز داشت

نه، او نمرده است.

 

9


نه او نمرده است که من زنده ام هنوز

او زنده است در غم و شعر و خیال من

میراث شاعرانه ی من هرچه هست از اوست

کانون مهر و ماه مگر می شود خموش

آن شیرزن بمیرد؟ او شهریار زاد

هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق

 

10


او با ترانه های محلی که می سرود

با قصه های دلکش و زیبا که یاد داشت

از عهد گاهواره که بندش کشید و بست

اعصاب من به ساز و نوا کوک کرده بود

او شعر و نغمه در دل و جانم به خنده کاشت

وانگه به اشکهای خود آن کِشته آب داد

لرزید و برق زد به من آن اهتزاز روح

وز اهتزاز روح گرفتم هوای ناز

تا ساختم برای خود از عشق عالمی

 

11


او پنج سال کرد پرستاری مریض

در اشک و خون نشست و پسر را نجات داد

اما پسرچه کرد برای تو؟ هیچ، هیچ

تنها مریضخانه، به امّید دیگران

یک روز هم خبر: که بیا او تمام کرد.

 

12


در راه قُم به هر چه گذشتم عبوس بود

پیچید کوه و فحش به من داد و دور شد

صحرا همه خطوطِ کج و کوله و سیاه

طومار سرنوشت و خبرهای سهمگین

دریاچه هم به حال من از دور می گریست

تنها طواف دور ضریح و یکی نماز

یک اشک هم به سوره ی یاسین من چکید

مادر به خاک رفت.

 

13


آن شب پدر به خواب من آمد، صداش کرد

او هم جواب داد

یک دود هم گرفت به دور چراغ ماه

معلوم شد که مادرِه از دست رفتنی است

اما پدر به غرفه ی باغی نشسته بود

شاید که جان او به جهان بلند کرد

آنجا که زندگی، ستم و درد و رنج نیست

این هم پسر، که بدرقه اش می کند به گور

یک قطره اشک مُزد همه ی زجرهای او

اما خلاص می شود از سرنوشت من

مادر بخواب، خوش

منزل مبارکت.

 

14


آینده بود و قصه ی بی مادریّ من

نا گاه ضجه ای که به هم زد سکوت مرگ

من می دویدم از وسط قبرها برون

او بود و سر به ناله برآورده از مغاک

خود را به ضعف از پی من باز می کشید

دیوانه و رمیده، دویدم به ایستگاه

خود را بهم فشرده خزیدم میان جمع

ترسان ز پشت شیشه ی در آخرین نگاه

باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش

چشمان نیمه باز:

از من جدا مشو.

 

15


می آمدم و کله ی من گیج و منگ بود

انگار جیوه در دل من آب می کنند

پیچیده صحنه های زمین و زمان به هم

خاموش و خوفناک همه می گریختند

می گشت آسمان که بکوبد به مغز من

دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه

وز هر شکاف و رخنه ی ماشین غریو باد

یک ناله ی ضعیف هم از پی دوان دوان

می آمد و به مغز من آهسته می خلید:

تنها شدی پسر.

 

16


باز آمدم به خانه، چه حالی! نگفتنی

دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض

پیراهن پلید مرا باز شسته بود

انگار خنده کرد ولی دل شکسته بود:

بردی مرا به خاک سپردی و امدی؟

تنها نمی گذارمت ای بینوا پسر

می خواستم به خنده درآیم به اشتباه

اما خیال بود

ای وای مادرم


استاد شهریار

 

 


نوشته شده در شنبه 89/8/22ساعت 2:57 عصر توسط عارفه نظرات ( ) |


Design By : Pichak